مشیت فراگیر حق در مثنوی
خاک از دردی نشیند زیر آب *** خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب
آن لطافت پس بدان کز آب نیست *** جز عطای مبدع وهّاب نیست
گر کند سفلی هوا و نار را *** ور ز گل او بگذراند خار را
حاکم است و یفعل الله ما یشا *** کو ز عین درد انگیزد دوا
همه چیز به مشیت حق بستگی دارد و هیچ یک از دلایل و ضوابطی که ما برای دنیای خودمان داریم نمیتواند معیار کارهای خدا باشد. لطافت و نرمی آب از ذات آب نیست، بلکه عطیهی پروردگار است. خاک در میان طبقات عناصر چهارگانه در جهانشناسی قدیم، جایش زیر آب است یا خاک معمولاً در آب تهنشین میشود، با این حال میبینی که یک وجود خاکی از آب و هوا و آتش فراتر میرود و به بالای عرش هم میرسد. اشاره به معراج پیامبر است. پس رقیق بودن آب نیست که آن را بالای خاک قرار میدهد. اگر خدا بخواهد هوا و آتش را از بالای هستی به پایین میآورد و خار را از گل عزیزتر میکند. خداوند «یفعل ما یشاء» است و هر کاری که به خواهد میکند. اشاره دارد به آیهی 27 سوره ابراهیم.
گر هوا و نار را سفلی کند *** تیرگی و دردی و ثفلی کند
ور زمین و آب را علوی کند *** راه گردون را به پا مطوی کند
پس یقین شد که تُعزّ من تشا *** خاکیی را گفت پرها برگشا
آتشی را گفت رو ابلیس شو *** زیر هفتم خاک با تلبیس شو
آدم خاکی برو تو بر سما *** ای بلیس آتشی رو تا ثری
مشیت حق ممکن است خاک و آب را بالای آتش و هوا قرار دهد و به انسان خاکی اجازه طی کردن افلاک را بدهد و به او بگوید: پرهای عقلت را بگشا و به اوج آسمان معنا پرواز کن. عزت و ذلت به دست خداست. اشاره دارد به آیهی 26 سورهی آل عمران: (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِكَ الخَیْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)؛ بگو خداوندا! تویی دارنده ملک. ملک را به هرکه خواهی میدهی و از هرکه خواهی باز میستایی و هرکه خواهی عزیز کنی و هر که را که خواهی خوار کنی به دست توست همهی نیکیها و تویی بر هر چیز توانا.
«زیر هفتم خاک»، یعنی در پستترین مرتبهی هستی. به ابلیس گفت: به همهی تلبیس و فریب خود به پستترین مرتبه هستی برو (این هم مشیت خداست). «سُها»، ستاره دبّ اکبر است. ای آدم خاکی تا اوج سها پرواز کن وای ابلیسی که گوهر آتشین داری تا زیر خاک تنزل کن.
چار طبع و علت أولی نیم *** در تصرف دائماً من باقیم
کار من بیعلت است و مستقیم *** نیست تقدیرم به علتای سقیم
«چهار طبع»، در جهانشناسی قدیم عبارت است از: گرما، سرما، خشکی و تری (رطوبت). نخستین صادر از وجود پروردگار عقل کل است؛ و اولین علت هر پدیدهای خود حق است. مولانا در این جا میخواهد معتقدات حکما را رد کند و بگوید: نمیتوان پروردگار را با اصطلاحاتی مانند چهار طبع و علت اُولی شناخت. او نیروی باقی و لایزالی است که در همه چیز حتی در علم و آگاهی و حکمت ما نیز دائم دگرگونی پدید میآورد. این نیروی جاودان با هیچ اصطلاحی شناسانده نمیشود. نباید در کار حق، دنبال دلیل بود، همه چیز تقدیر الهی است. «سقیم» معیوب و دردمند.
عادت خود را بگردانم به وقت *** این غبار از پیش بنشانم به وقت
بحر را گویم که هین پر نار شو *** گویم آتش را که رو گلزار شو
کوه را گویم سبک شو همچو پشم *** چرخ را گویم فرو رو پیش چشم
گویمای خورشید مقرون شو به ماه *** هر دو را سازم چو دو ابر سیاه
چشمهی خورشید را سازیم خشک *** چشمهی خون را به فن سازیم مشک
آفتاب و مه چو دو گاو سیاه *** یوغ بر گردن ببنددشان اله
مولانا سخن حق را اینگونه بیان میکند: هرگاه بخواهم عادتم را دگرگون میکنم و اگر بخواهم غبار ناآگاهی را از پیش چشم شما میزدایم. به عبارت دیگر: عوامل را آفریدهام اما میتوانم کارآیی آنها را متوقف کنم تا آشکار شود که اسباب و علل هیچگونه تأثیری در قدرت من ندارد. مولانا میگوید: حوادثی که در پی یکدیگر میآیند و ما آنها را با لفظ علت و معلول تمیز میدهیم، عادتی بیش نیست که آن را هم خداوند قرار داده است. گاه به دریا میگوییم آکنده از آتش شو: (وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ) (1)؛ و گاه به آتش میگوییم گلستان شو: (قُلْنَا یَانَارُ كُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِیمَ) (2)؛ و زمانی به کوه میگوییم مانند پشم سبک شو: (وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ) (3)؛ و موقعی به آسمان میگوییم پاره شو و فرو ریز: (وَإِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ) (4)؛ و به خورشید و ماه میگوییم جمع شوید: (وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ) (5)؛ و نور هر دو را زایل میکنیم: (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ) (6)، (وَخَسَفَ الْقَمَرُ) (7). چشمهی پر خون خورشید را خشک و بیفروغ سازیم؛ چنان که چشمهی خون را با قدرت و تصرف خود به مشک دلاویز دگرگون میکنیم.
مقرئی میخواند از روی کتاب *** ماؤکم غوراً ز چشمه بندم آب
آب را در غورها پنهان کنم *** چشمهها را خشک و خشکستان کنم
آب را در چشمه که آرد دگر *** جز من بیمثل و با فضل و خطر
فلسفیّ منطقیّ مستهان *** میگذشت از سوی مکتب آن زمان
چون که بشنید آیت او از ناپسند *** گفت آریم آب را ما با کلند
ما به زخم بیل و تیزیّ تبر *** آب را آریم از پستی زبر
شب بخفت و دید او یک شیر مرد *** زد طبانچه هر دو چشمش کور کرد
گفت زین دو چشمهی چشمای شقی *** با تبر نوری بر آر ار صادقی
روز بر جست و دو چشم کور دید *** نور فایض از دو چشمش ناپدید
در سخن قبل، مولانا در ردّ نظریهی حکما گفته بود که اسباب و علل در قدرت الهی هیچ تأثیری ندارند و نظام آفرینش، نظام علت و معلول نیست بلکه آنچه ما آنها را با این الفاظ تمیز میدهیم، تنها عادت است که ان را هم خداوند قرار داده است. در این جا داستانی را به همین مناسبت که علل و اسباب در برابر قدرت الهی هیچاند متذکر میشود و میگوید: قاری قرآن، آیهی 30 سوره ملک را تلاوت میکرد: (قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیكُم بِمَاءٍ مَعِینٍ)؛ بگوای منکران اگر آبِ نوشیدنی شما به زمین فرو رود چه کسی برای شما آب روان میآورد؟ فیلسوفنمایی از آن جا میگذشت. همین که آیه را شنید گفت: اینکه کاری ندارد. میرویم بیل و کلنگ و تبر تیزی میآوریم و آب بسته شده را دوباره به جریان در میآوریم. شب به خواب فرو رفت و در خواب دید که مردی زورمند محکم به صورت او نواخت که از شدّت درد هر دو چشمش نابینا شد. سپس به فیلسوفنما گفت: اگر راست میگویی با ابزار و وسایلی که داری، بینایی چشمانت را باز گردان. وقتی که از خواب بیدار شد دید دیگر چشمانش بینایی ندارد.
«فلسفی»، کسی است که مبانی دینی و اعتقاد به قدرت حق را نمیپذیرد. «منطقی»، کسی که به ضوابط حکما و فلاسفه میچسبد. «مُستهان»، یعنی بیحرمت و مور اهانت.
پینوشتها:
1. تکویر، آیهی 6.
2. انبیا، آیهی 69.
3. قارعه، آیهی 5.
4. تکویر، آیهی 11.
5. القیامة، آیهی 9.
6. تکویر، آیهی 1.
7. قیامت، آیهی 8.
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}